صداي پاي آب - سهراب سپهري
من به آغاز زمين نزديكم.
نبض گل ها را مي گيرم.
آشنا هستم با ،
سرنوشت تر آب ،
عادت سبز درخت.
روح من در جهت تازه ي اشيا جاري است .
روح من كم سال است .
روح من گاهي از شوق ، سرفه اش ميگيرد .
روح من بيكار است :
قطره هاي باران را ،
درز آجرها را ،
مي شمارد .
روح من گاهي ،
مثل يك سنگ سر راه حقيقت دارد.
من نديدم دو صنوبر را با هم دشمن .
من نديدم بيدي ، سايه اش را بفروشد به زمين .
رايگان مي بخشد ،
نارون شاخه ي خود را به كلاغ .
هر كجا برگي هست ، شوق من مي شكفد .
No comments:
Post a Comment