October 23, 2005

حيات خلوت رويا

حالا ديگر هر بار چشمانت را مي بندي ، به او فكر مي كني
نمي داني چطور مي شود از پس انبوهي كليد و مدار و سيم
كسي را شناخت و احساسش كرد
تنها خاطره اي از چند نوشته كه لحظه ديدارش هم با تو نيست
اضطراب زمان و مكان نمي گذارد آنچه هستي باشي
تنها دلخوش به پيغامي ، لبخندي و تصويري
كه مي خواهي همه احساست را در چشمان او بيابي
آنوقت همه زندگي ات ، حيات خلوت رويايي مي شود مه آلود.
كاش آن سوي سيمها ، دنياي سيليكون باور كند
اين يك احساس كور نيست

رضوان.م

October 20, 2005

پابلو نرودا



زمين !
هديه هاي بكرت را به من باز گردان
آن برج هاي سكوت كه از وقار ريشه شان بر آمده اند
مي خواهم به آنچه نبوده ام باز گردم
مي خواهم باز آمدن از چنان اعماقي را بياموزم
كه در ميان همه چيز هاي طبيعي
بتوانم زندگي كنم .

فرصت با هم بودن



كمي عقب تر مي ايستيم ، به چشم بر هم زدني همه آن چهار سال فريم فريم از مقابل چشمانمان مي گذرد. غمها وشاديها ، انگار همين ديروز بود كه دانشجو شديم ودانشگاه نقطه عطف زندگيمان شد ، جايي كه مي شد به آن قانع بود يا در جا زد ، نه! جايي كه بايستي حتماً حرفي براي گفتن داشته باشي و گامي براي برداشتن ، براي بالا رفتن ،براي صعود ،نه چپ نه راست ونه پايين. ما تصميم خود را گرفته بوديم ، يك جمع دوستانه و مصمم ،تا حرفي براي گفتن داشته باشيم ، تا حرفمان به گوشها برسد در اين سفر دوستان بسياري به ما پيوستند ، آمدنها و… و همه آنهايي كه عاشقانه ماندند و بي هيچ چشم داشتي اين جمع دوستانه را حفظ كردند . ادبيات ،نرم افزار ، شيمي ، ارتباطات ، معارف ، رياضي ، نساجي ، برق و… شايد هيچ سنخيتي ميانشان نباشد ، اما عشق نه رشته تحصيلي مي شناسد ، نه استاد و نه دانشجو . وجمع دوستانه ما نيز اينگونه بود وارمغان دوستيهامان چند نشريه و انبوهي از برگ هاي پراكنده، كه گاه بد جوري روي دستمان مي ماند ، نشريه اي كه همه دلخوشي ما بود، لابه لاي همه كتابها و جزوه هاي ما پر بود از طرح و كاريكاتور و مقاله و … مقالاتي كه گاه هيچ وقت تاييد(!!!!!!!) نشد ،
چه شبها كه بي خواب تايپ و صفحه آرايي و طرح روي جلد نبوديم.
ايده هاي بكر و ناب ، و حرفهاي نا تمام.
و حالا همه رفته اند ، همه فارغ التحصيل شده اند، همه آن آرمانها ي روشن ، آن قلمهاي جسور و عاشق .
با آنكه خوب مي دانم همه آنها هنوز هم مي نويسند ، اما دلم عجيب مي سوزد …
طعم گس آغازش را تلخي پايانش از يادمان بردآنروز ، روزي كه باورمان شد
نشريه ما در يك قدمي تعطيلي ست
....
مهم صداقت در چيزي ست كه مي نويسيم فرقي هم نمي كند در يك نشريه پر تيراژ باشد يا وبلاگي غريب و دلتنگ ،

رضوان . م/ سردبير

هنوز ....

اگر چه بر لب من از سياهی مظلَم
و پايداری شب
ناله هست و شيون هست
اميد رستن از اين تيرگی جانفرسا
هنوز ، با من هست

حميد مصدق/از جدايی ها

October 19, 2005

E-Commerce



در يك تعريف اجمالى و در عين حال جامع كه كميسيون اروپايى در سال 1997م. از تجارت الكترونيك ارائه نموده، تجارت الكترونيك اين گونه معرفى شده است

«تجارت الكترونيك، مبتنى بر پردازش و انتقال الكترونيكى داده‏ها، شامل متن، صدا و تصوير مى‏باشد. تجارت الكترونيك، فعاليت‏هاى گوناگونى از قبيل مبادله الكترونيكى كالاها و خدمات، تحويل فورى مطالب ديجيتال، انتقال الكترونيكى وجوه، مبادله الكترونيكى سهام، بارنامه الكترونيكى، طرح‏هاى تجارى، طراحى و مهندسى مشترك، منبع‏يابى، خريدهاى دولتى، بازاريابى مستقيم و خدمات پس از
فروش را در بر مى‏گيرد»
ادامه.......در سايت ماهنامه پرسمان
http://www.porseman.net/defaulte.aspx?namayesh=10

October 18, 2005

Google Earth

تصاوير ماهواره‌ای شركت گوگل
.........
Google Earth puts a planet's worth of imagery and other geographic information right on your desktop. View exotic locales like Maui and Paris as well as points of interest such as local restaurants, hospitals, schools, and more.
..............
http://earth.google.com

iranians history on this day

سايتي براي دوستداران تاريخ



خواندني هاي تاريخ ايران و جهان را در اين سايت بخوانيد

October 14, 2005

بهترين روزهاي زندگي
انبوه رنجهايي ست
در پي تكه اي نان
يا جرعه اي آب.
خود را كوچك مي كنيم
تا بزرگ شويم
.........
از كتاب ميان دو تعبير

October 10, 2005

يك آشنا كنارم نيست

توي اين شهر شلوغ يك آشنا كنارم نيست
حتي يك سرپناه ، واثه قلب بي قرارم نيست
+
نمي تونم باشم از غصه ها جدا
تو منو تنها نذار ، اي خدا ، خدا

October 3, 2005

.....تا ماه را بفريبند

کودکی و مرگ

برای باز يافتن کودکی ام،

خدای من!

به پرتقال های گنديده پناه بردم
، به کاغذ پاره های کهنه و به لانه های خالی کبوتر

و تن ِ کوچک خود را يافتم؛ پناه موش ها در ته چاه

با سر و روی ديوانه گان.

لباس کوچک ملوانی ام

ديگر آغشته به عطر تند روغن ماهی نبود،

بوی دلگير عکس های قديمی را می داد.

غرق شده در ته چاه ، بخواب طفلکم ! بخواب!

آسوده شدی.

در مدرسه شکست خورد کودک، و در رقص ِ گل ِ سرخ ِ زخمی

مبهوت طلوع تاريک ِخود

مبهوت نو جوان بالغ درون ِ خود با سيگاری بر گوشه ی لبانش.

می توانم بشنوم صدای رودی خشک را

پر از قوطی های خالی ، با زنانی ترانه خوان در کناره اش

رودی پوشيده از اجساد گربه هايی

که خود را نيلوفر و شقايق دريايی جا می زنند

تا ماه را بفريبند! تا مهتاب را مال خود کنند!



اين جا تنها من ام، با خود ِ غرق شده ام.

اين جا تنها من ام با نسيم ِ آکنده از خزه های يخزده و سرپوش حلبی.

اين جا تنها من ام، شاهد ِ درهای بسته به رويم.

( فدريکو گارسيا لورکا/ شعر در نيويورک زاده شد اما هرگز در «شاعر در نيويورک» منتشر نشد

October 1, 2005


سازت را بردار
تا با هم
وسعت تنهايي را
ترانه اي سازيم
بر بيكران دشت
.....
لقمه اي نان و سبزي
برايت مي گيرم
تا خوشبختي مان
كامل تر شود

رضوان.م
84/7/9