پرنده فقط يك پرنده بود
....
پرنده گفت : چه بويي چه آفتابي
آه بهار آمده است
و من به جستجوي جفت خويش خواهم رفت
پرنده از لب ايوان پريد
مثل پيامي پريد و رفت
پرنده كوچك
پرنده فكر نمي كرد
پرنده روزنامه نمي خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نميشناخت
پرنده روي هوا و بر فراز چراغهاي خطر
در ارتفاع بي خبري مي پريد
و لحظه هاي آبي را ديوانه وار تجربه مي كرد
پرنده آه فقط يك پرنده بود
No comments:
Post a Comment