March 15, 2004

حساب همه سنگفرشها را داشت ،

آنگونه كه چشمان خيس و سياه شب،

حساب همه نقابها را داشتند.

برف مي باريد،

بي هيچ دغدغه اي از منفعت.

برف بر همه پشت بامها مي باريد.

زرق و برق خيابانها پشت كِركِره ها و دزدگيرها محبوس شده بود.

دستانش را از هم گشود،

نفسي عميق كشيد،

هنوز ، حساب همه سنگفرشها را داشت،

سايه اش صليب وار بر سنگفرشهاي تازه وتيره شهر نقش بست.

No comments: