June 29, 2004

بهار 1383

r58baran@yahoo.com

نان را از من بگير،اگر مي خواهي

هوا را از من بگير،اما خنده ات را نه

گل سرخ را از من بگير

سوسني را كه مي كاري

اشكي را كه به نا گاه

در شادي تو سر ريز مي كند

موجي ناگهاني از نقره را



بخند بر شب

بر روز،بر ماه

بخند بر پيچاپيچ خيابانهاي جزيره

بر اين پسر بچه كم رو كه دوستت دارد

اما آنگاه كه چشم مي گشايم و مي بندم

آنگاه كه پاهايم مي روند و باز مي گردند

نان را،هوا را

روشني را،بهار را

از من بگير

اما خنده ات را هرگز

خنده ات را هرگز

تا چشم از دنيا نبندم.

پابلو نرودا

No comments: