April 14, 2004

بهار 1383


فرصت با هم بودن …

كمي عقب تر مي ايستيم ، به چشم بر هم زدني همه آن چهار سال فريم فريم از مقابل چشمانمان مي گذرد. غمها وشاديها ، انگار همين ديروز بود كه دانشجو شديم ودانشگاه نقطه عطف زندگيمان شد ، جايي كه مي شد به آن قانع بود يا در جا زد ، نه! جايي كه بايستي حتماً حرفي براي گفتن داشته باشي و گامي براي برداشتن ، براي بالا رفتن ،براي صعود ،نه چپ نه راست ونه پايين. ما تصميم خود را گرفته بوديم ، يك جمع دوستانه و مصمم ،تا حرفي براي گفتن داشته باشيم ، تا حرفمان به گوشها برسد در اين سفر دوستان بسياري به ما پيوستند ، آمدنها و… و همه آنهايي كه عاشقانه ماندند و بي هيچ چشم داشتي اين جمع دوستانه را حفظ كردند . ادبيات ،نرم افزار ، شيمي ، ارتباطات ، معارف ، رياضي ، نساجي ، برق و… شايد هيچ سنخيتي ميانشان نباشد ، اما عشق نه رشته تحصيلي مي شناسد ، نه استاد و نه دانشجو . وجمع دوستانه ما نيز اينگونه بود وارمغان دوستيهامان چند نشريه و تعدادي ويژه نامه ، كه گاه بد جوري روي دستمان مي ماند ، نشريه اي كه همه دلخوشي ما بود، لابه لاي همه كتابها و جزوه هاي ما پر بود از طرح و كاريكاتور و مقاله و … مقالاتي كه گاه هيچ وقت تاييد(!!!!!!!) نشد ،
چه شبها كه بي خواب تايپ و صفحه آرايي و طرح روي جلد نبوديم.
ايده هاي بكر و ناب ، و حرفهاي نا تمام.
و حالا همه رفته اند ، همه فارغ التحصيل شده اند، همه آن آرمانها ي روشن ، آن قلمهاي جسور و عاشق .
با آنكه خوب مي دانم همه آنها هنوز هم مي نويسند ، اما دلم عجيب مي سوزد … نشريه ما در يك قدمي تعطيلي ست .
به هر حال مهم صداقت در چيزي ست كه مي نويسيم فرقي هم نمي كند در يك نشريه پر تيراژ باشد يا وبلاگ ،

ر . م/ سردبير

No comments: