چرا گرفته دلت مثل آنكه تنهايي
چقدر هم تنها
خيال مي كنم
دچار آن رگ پنهان رنگها هستي
دچار يعني
عاشق
و فكر كن كه چه تنهاست
اگر كه ماهي كوچك ، دچار آبي درياي بي كران باشد
چه فكر نازك و غمناكي
و غم تبسم پوشيده نگاه گياه است
و غم اشاره محوي به رد وحدت اشياست
خوشا به حال گياهان كه عاشق نورند
و دست منبسط نور روي شانه آنهاست
نه ! وصل ممكن نيست
هميشه فاصله هست
اگر چه منحني آب بالش خوبي است
براي خواب دل آويز و ترد نيلوفر
هميشه فاصله هست
دچار بايد بود
وگر نه زمزمه حيرت ميان دو حرف
حرام خواهد شد
وعشق ،سفر به روشني خلوت اشياست
و عشق
صداي فاصله هاست
صداي فاصله هايي كه غرق ابهامند
نه
صداي فاصله هايي كه مثل نقره تميزند
و با شنيدن يك هيچ مي شوند كدر
هميشه عاشق تنهاست
2 comments:
زنجیری با یک حلقه هم زنجیر است! آری
شوق سحر نمي دمد اندر فلوت خويش
خفاش شب نمي خورد از جاي خود تكان.
شايد شكسته پاي سحرخيز آفتاب
شايد خروس مرده كه مانده ست از اذان.
مانده ست شايد از شنوائي دو گوش من:
خوانده خروس و بي خبر از بانگ او منم.
شايد سحر گذشته و من مانده بي خيال:
بينائيم مگر شده از چشم روشنم.
Post a Comment